چرا انسان باهوش به دنیا نیامد؟
توحید مفضل
این نوشتار ادامه سلسله مطلب "توحید مُفضّل" است که خدمتتان ارائه میشود
حتماً شمارههای پیشین را مطالعه کنید تا در جریان داستان مفضل و امام صادق علیه السلام قرار بگیرید
... امام صادق ادامه دادند:
راز رویش مو بر صورت
می دانی اگر در صورتش موی نمیرویید، همواره به هیأت و صورت زنان و بچگان میماند، در نتیجه نه ابهت داشت و نه وقار؟
مفضل میگوید: عرض کردم: آقای من! من کسانی را دیدهام که بزرگ و کهنسال بودهاند ولی مویی بر رویشان نروییده است.
حضرت (ع) فرمود:
این به خاطر اعمالی است که از پیش فرستادهاند و خدای جل و علا هیچ گاه بر بندگانش ستم روا نمیدارد (انفال، آیه 51)
جز خدایی که از نیستیاش رهانید و هستیاش بخشید، چه کسی همواره در اندیشه برآوری این همه نیازهای اوست و تأمین آنها را خود بر عهده گرفته است؟
اگر چنین تدبیر و حکمتی زاییده اهمال و رها بودن امور به حال خود بود، میبایست از تقدیر و هدفمندی نیز اختلال و ناهماهنگی برخیزد؛ زیرا این دو ضد اهمال اند. (و باید نتیجه آنها نیز با نتایج اهمال نسازد) بی شک چنین سخنی ناشایست و ناصواب و نشانه ناآگاهی و کم مایگی گوینده آن است؛ چه هیچ گاه در اثر اهمال و بی تدبیری، درستی و صواب پدید نمیآید و تضاد نیز نظم و هماهنگی را در پی ندارد. خداوند چه بسیار منزه و والاتر از گفته ملحدان است. (اسرأ، آیه 43)
آیا نمیبینی که چگونه هر چیز آفرینش در جای مناسب خود استوار گشته و در ریز و درشت اجزای هستی، اندک خلل و ناصوابی پیدا نیست؟
اگر انسان، باهوش و اندیشه به دنیا میآمد
اگر نوزاد فهیم و عاقل به دنیا میآمد، وقت تولد جهان هستی را انکار میکرد و هنگامی که با حیوانات، پرندگان، و دیگر موجودات غریب رو به رو میگشت و هر ساعت و هر روز پارهای از اشکال مختلف شگفت عالم را که از پیش ندیده بود میدید، هر آینه عقل و اندیشهاش سرگشته و گمراه میگشت.
بدان که اگر عاقلی را به اسیری از سرزمینی به سرزمین دیگر ببرند (از دیدن شگفتیهای نامأنوس) همواره واله و سرگشته است و بخلاف کودکی که در کودکی اسیر شود بسرعت، زبان و آداب (آن سرزمین جدید) را فرا نمیگیرد.
نیز اگر نوزاد، دانا و هوشمند پای در جهان مینهاد از اینکه (آنقدر ناتوان است که توان راه رفتن ندارد ناچار) باید دیگران بر دوشش گیرند، شیرش بنوشانند، در جامهاش بپیچند و در گاهوارش بخوابانند. سخت احساس خواری و پستی میکرد و از سوی دیگر او به خاطر ظرافت و طراوت و رطوبت بدن، هیچ گاه از این امور بی نیاز نیست (در نتیجه چه بسا در هلاکت میافتاد و یا رشد روحی و بدنی مناسبی نمیکرد.)
همچنین در چنین حالی آن شیرینی، دلبندی و محبوبیت کودکان را نداشت؛ از این رو آنان در حالی به دنیا میآیند که از کار جهان و جهانیان غافلند.
اینان با ذهن ضعیف و شناخت اندک و ناقص خود با همه چیز رو به رو میشوند، اما اندک اندک و گام به گام و در حالتهای گوناگون بر شناخت و آگاهی آنان افزوده میشود. کودک، پیوسته چنین کسب شناخت میکند تا آنکه از مرحله حیرت و سرگشتگی و تأمل، پای فراتر مینهد و با کمک عقل و اندیشه، قدم در وادی تصرف و تدبیر و چاره اندیشی معاش و... میگذارد. از حوادث، پند میگیرد، اطاعت میکند و یا در اشتباه و فراموشی و غفلت و گناه سقوط میکند.
حکمتهای فراوان دیگری نیز در پس این امر نهفته است؛ از جمله:
اگر کودک در گاه تولد، عقلی کامل داشت و مستقل و خودکفا میبود، شیرینی فرزند داری از میان میرفت. پدر و مادر به مصالحی که در تربیت کودک نهفته است نمیرسیدند؛ در نتیجه، تربیت، سرپرستی و رحم و شفقت بر آنان هنگام پیری بر فرزند لازم نبود. (زیرا پدر و مادر در قبال او زحمتی نکشیدهاند که او در سن کهنسالی و نیاز، به آنان برسد. او از آغاز، مستقل و بی نیاز از والدین بوده است.)
اگر نوزاد فهیم و عاقل به دنیا میآمد، وقت تولد جهان هستی را انکار میکرد و هنگامی که با حیوانات، پرندگان، و دیگر موجودات غریب رو به رو میگشت و هر ساعت و هر روز پارهای از اشکال مختلف شگفت عالم را که از پیش ندیده بود میدید، هر آینه عقل و اندیشهاش سرگشته و گمراه میگشت.
همچنین با این فرض، در میان فرزندان و والدین هیچ پیوند و الفتی حاکم نبود؛ زیرا کودکان از تربیت و سرپرستی پدران بی نیاز بودند و از زمان تولد از پدران خویش جدا میگشتند. او نیز پس از آن، پدر و مادرش را (و خواهر و برادرش را) نمیشناخت و این عدم شناخت باعث میشد که بر سر راه ازدواج با مادر و خواهر و دیگر محارم مانعی پدید نیاید.
و کمترین مفسده و بلکه شنیعترین و قبیحترین زشتی هنگامی است که چنین طفل هوشمندی، در هنگام تولد بر چیزی نظر افکند که رخصت این عمل را از او ستاندهاند و سزاوار نیست که چنین کند.
آیا نمیبینی که چگونه هر چیز آفرینش در جای مناسب خود استوار گشته و در ریز و درشت اجزای هستی، اندک خلل و ناصوابی پیدا نیست؟
|